تمام لحظه های خالی از عشق که محکومشان می کنیم به :" دوستم بدار " تک تک به سیاهی می رسند
اگر نفرین باز خورد نداشت یا اتفاقی بود که به آسانی رخ می نمود شاید همگی محکوم نفرین می شدیم
خستگی روحی که آن را :" دلم گرفته" می نامیم تنها خواسته اش پناهگاهی است برای آرمیدن
اگر من به تو بگویم بیا و در آغوشم بیارآم با امید آرامش نیا که وجودم را غده های سرطانی تنهایی فراگرفته
اما تو امید داشته باش
امید به اینکه تن رنجورم پناه بی پناهیت شود
شاعر : نقاش گم نام فاطمه خانی
وجودت همیشه سرشار از عطر یاس باشه عزیزم
میسی
قفونت برم من
تو که نقاش معروفی هستی
کی گفته گم نامی ؟
ای بابا !!! گم نامی که به اسم نیست به دله
از شعر وشاعری چیزی نمیدانم
همینقدر میدانم میخواهی عاشقی را رسمی نودراندازی
غافل از اینکه اکثیر عشق خود هردم نوبه نومی گردد
...با عاشقانی که دنبال رسم نو می گردند
"نام"ت بلند آوازه است
شاید قدرش را نمیدانی
نام تو هرگز "گمنام"نمی شود
دلت را بزرگ کن
چه لحن آشنایی