شرپ شرپ صدای دمپایی که برای پاهای نحیفی به طول موجی بیشتر از 80 سال شمسی برخلاف صحیح بودن سایز بزرگ می نماید عجیب خواب ناآرامم را به سردردی دلخراش می کشاند .
امروز شنبه است اما حال و هوای دلتنگی های پنجشنبه ای که عاشقی بی معشوق آن را به غروب جمعه رسانده عجب خفه کننده است , نگاههایی که به من می گوید ناهار یادت نرود و پسرک همسایه یادم می آید باید این ته چین را برای او هم ببرم که از مادرش طلب آشی نکند و در عوض از همسایه ته چین دخترش را بخواهد ای وای یــادم امد دیشب می گفت: " امسال بعد از تابستان به کلاس اول راهنمایی می روم ." منظورش سال بعد بود .
کمی دلتنگی و اشک گاه و بی گاه و می خواهم بخوابم ذهنم آرام شو که بخوابم ؛ تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق هر ده انگشتش را شکاند تکانی خورد و خور خور نـــــــــــــــــــــــه دیگر نمی گذارد بخوابم این ذهن درگیر, موبایل قشنگم, زنگ بی جواب و اس ام اس های پر هیاهو با مادری به پیاده روی می رویم, نه نه امروز اسمش خرید است .
اولین نداریم را نمی گوید مغازه را جستجو کرد , دومی بسته بود فردا برایم می خرد , سومی چقدر رنگ و مدلش را دوست داشتم حیف که دیر یادم افتاد سایزم را باید کم کنم , چهارمی آنچه را اولی جستجو کرد داشت ؛ وقت نماز است و ما نزدیک مسجد و سلامی به خدا ؛ شیرینی دلمان می خواهد اما هیچکدام آنچه مامی خواستیم رانداشتند پس فیلمی بخریم که شب بگذرد و شکلات داغ ؛ به خانه که رسیدیم من به مغازه رفتم و کیکی برای نسکافه خوردن و آرد سوخاری برای شام .
خوب روغن داغ است تکهای مرغ برای سوخاری شدن آماده اند ؛ مادری نسکافه کجاست و او می گردد و من می گردم , محمد آش را با جا برده ای پسره ی پر رو , جای بسته های تکنفره را جستجو کردم فقط بسته های شیر نه 2 بسته شکلات داغ هم هست همانهایی که دختر عمه آورده ماکه شکلات داغ نمی خوریم به جز امشـــــــــــــــب .
و فیلم را می بینیم :"مالی که چشم پشت سرش باشه به آدم وفا نمی کنه " شاید این همان چیزی است که بازی روزگار می خواهد هالیه من کند .
تن درد می کشد ذهن می خوابد ؛ ذهن آشفتگی می کند تن گوش نمی کند مگر چاقو به استخوان برسد درد تن را به درد ذهن ترجیح می دهم و تیک تیک بازی مادر با گوشی موبایلش خنده ای به لبم مهمان می کند .