من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

روزگار بگذر و بگذر و بگذر که من توان گذر ندارم

روزگارا بگذر

 

رخدادا رخ نده

 

گر رخ می دهی

 

سریع بگذر

 

این روزها از روزگار من نیستن

ابر کثیف ظلم بارید ؛ اینها را برایم به ارمغان آورد

 

و من چتر داشتم، اما نادان بودم ، و تمام باران ها را رحمت می پنداشتم

دریغ از اینکه اینک انسان های پست فطرت هم می توانند باران ببارند بر سر پریزادگانی که خفته بیدارند

 

روزگار بگذر ؛ بگذر و بگذر که من توان گذر ندارم

 

---------------------------------------------------

نقاش گم نام فاطمه خانی