دلم یک بغل تنهایی می خواهد بی دغدغه ...
اری دلم برای خودم تنگ شده است ...
سال ها خود شناسی را در میان انبوه جمعیتی که تلو تلو می خورند همچون اتم هایی که در اثر برخورد خواص خود را از دست می دهند, در اثر برخورد واکنش نشان دادم و گاه باختم و گاه بردم , و اما اینک دیگر بس است من که اتم نیستم که کورکورانه برخورد کنم , من چشم دارم , من گوش دارم , من دل دارم و من دوستی به نام خدا دارم که احساسات _ مرا خوب درک می کند اری خدا مرا درک می کند .
اینک اماده ی رفتنم کوله باری از تجربیات را بر می دارم و تمام احساسات خام دخترانه ام را جا می گذارم .
می خواهم بزرگ شوم و برای بزرگ شدن باید بزرگوار شوم .
بعید می دانم جز لیوانی آب خنک برای این سفر ره توشه ی دیگری نیاز باشد.
اراده ام کمی خمار نباش , احساساتم کمی بخواب , ذهن حقیقت جو تو ارام باش که حقیقت فقط خداست , تن بیمارم تو بی درد باش که دیگر وقتی برای تو ندارم .
اماده اید می خواهم حرکت کنم ؟
به پیش...