گاه اندیشیدنم به اینکه عجب بازی عجیبی دارد روزگار مرا ازخواب بیدار میکند
سال های بعد از تولد 17 سالگی ؛
نفرین شده یا نشده کابوس بودند و تمام شدند و حالا من ماندم و پیری زود رسی که فقط خودم میشناسمش و حاضر نیستم ثانیه ای به عقب برگردم حتی اگر خدا بخواهد , آخر می ترسم کابوس تبخال شود و پدیدار شود در انزار !
امان از منی که چون سنگ ِ صبوری بی احساسم !
امان از منی که میدانم و تظاهر به ندانستن می کنم !
امان از تویی که نمی دانی این من چه کسی است
امان از تویی که مرا سراسر غرور می دانی و امان از منی که سراسر فرارم !
امان از روزگار ِ سراسر از انتظار
امان از روزگار ِ ناسازگار
امان از این دل ِ خسته که خواب ِ ارام ندارد
امان از انتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظار
پایان 24 سالگی و ورود به 25 سالگی بر من مبارک .
تولدتون مبارک
۲۵ سالگی که پیری نیست
mersi