دو تا شعری که اینجا گذاشتم از اشعار "کارو" شاعر معاصر ، برادر ویگن. از اولین افرادیست که به سبک شعر نیمأی ، شعر سرود . منم تازه باهاش آشنا شدم ، اما از شعر هاش و رنجی که ازش دم میزنه دلم به درد اومد
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتمدر کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره
دیگه دنبال اهو دویدن فایده نداره نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل قافل
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره
خرسی به نظرت چیم شده امشب ؟ خرسی حالم،خیلی خراب نه ؟ چی بگم برات از احوال این دل تنگ ؟ من میگم تو بگو که چه کنم با این دل تنگ؟ جور جنایتی را میکشم که لرزانه دلم از ناخداگاهی که این جنایت را در حق دیگری روا کنم خسته دل و سوخته جگر میسوزد جگرم اه میکشد نفسم میبخشد قلبم ای وای چرا میبخشی ؟ دلش را ندارد , دل نفرین و قهر را ندارد
ای وای از پرستش بتی را که خدا فرض میکنند
خدای من دیگری است بگو بگو که من کافرم! نه ,نیستم . خدایی من دوست من است همراه من است عقل تن من است میکنم ، میپرم ، آه ه ه..... آزادم پروانه ام ، شمعی نیست که مرا بسوزاند چون من رها پرواز میکنم نمیفهمی که در زندان سیاه دلت مخفی شده ای و آتش ایمان تو را بت پرست کرده است .
شاعر : فاطمه خانی (فانتومتخ)