من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

گاه گاه های دلکم

هوالحق المبین


گاه گاه هایی از راه می رسند که دلکم نای گریه ندارد


اما آنقدر مشوش است که بی امان دست و پایم را می لرزاند


چه کنم...


خداوندگارم را صدا می زنم : " ای کاش این دور دست ها زودتر نزدیک شوند... می ترسم از روزی که این نزدیکی شوند و من سویی در چشمانم نداشنه باشم تا از دیدنشان آرام گیرم...!! خدای من کمی نزدیکتر بیا محتاج دست نوازشت هستم تنهایم مگذار."


بار رخدادها سنگین است و مرا سنگ می کند


ای وای باز ترس : " می ترسم سنگ دلم در آتشی که به راه افتاده بترکد ."


به کسانم بگویم دور شوند مبادا ترکش سنگ دلم آسیبی شود بر آنها


ای وای باز فکر نکرده اندیشیدم : " آخر کسانم مرا در آتشی که در آن سنگ دلم می سوزد  تنها نمی گذارند  "


نمی دانم


چه شده است


این ول وله که شهر را تکان می دهد سایه ی من است ؟





نظرات 1 + ارسال نظر
a یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 01:43 ق.ظ

jomalatetam mesle ehsaseto mesle deleto vojudet pako zibast

ممنونم همزاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد