من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

نقاش گم نام فاطمه خانی


میگن که :


" اگر توانستی نفهمی میتوانی خوشبخت باشی‌ " - دکتر شریعتی


" آدما اونطور نیستن که ادعاشو دارن " - دیالوگ یک فیلم


" در نهایت خوشبختی حسّ خوشبختی به سراغت نمیاید اگر بفهمی ؛


دریا با من بخار میشود

کوه سر به زیر میبرد از غمم

باد نمیوزد برایم

خورشید نمیاید به دیدارم

ماه در روز نمایان میشود

همه از ماه و خورشید و باد و کوه و دریا به هلهله در می‌آیند

کاش میفهمیدند  این هلهله از اه بر آماده" - نقاش گم نام فاطمه خانی

ماهی کوچولو , من و ماهی قرمری تنها گذاشت

مرگ


وداع


آغاز


مرگ


وداع


آغاز


مرگ

...


باید رفت


ببخش که تنهایت می گذارم


ببخش که تنهایت می گذارم


خداحافظ مونسم




بیادم بمان


بیادم بمان

خدایا تو ببخش

با قلم، بی‌ قلم

بی‌ غم ، با لبخند

سربلند

بر درگاهت بوسه میزنم


آسمان آبی است ، باران میبارد ، از لابلای نور با قطرها

صورتم را پاک می‌کنم


خواستم که بدانی نا‌ شکر نیستم

توانم دادی ، سر افرازت می‌کنم .

پناهم بده ، نمکدانت را نمیشکنم.


تو ماندی و تو و تو


دنیایم را بی‌ ظلم پس میگیرم

قدم به قدم بر چارچوب خواسته هایت

تو امانم ده ، تو پناهم ده ، تو یارم باش ، تو آرام جانم باش


اینک میدانم جز تو نیست سر پناهی

و بیشتر میدانام  جز تو نیست خدایی

خداهأیی را میپرستیدم که خدا نبودند

کور بودم

نادان بودم

تو ببخش



عاشقم

عاشق تو

تو خدایا تو



شاعر : فاطمه خانی (فانتومتخ)