من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

تضاد

در درون چیزی می گذرد در بیرون دیگری


درون را باور دارم و بیرون را پیشه خود کردم


سر درد های مداوم از ناباوری رفتار ِ ناخودآگاه و بهوش امدن از سردی قلب ِ پر تپش بدونِ دلیل



پوست اندازی - قسمت سوم

نمی دانم تو را چه می شود ای کوچک دلم که دایم می گیری و مرا دلتنگ می کنی !


دلتنگ داشته ها و نداشته ها

دلتنگ بودن ها و نبودن ها

دلتنگ امدن ها و رفتن ها


شادی در لحظه و خواب در  هیچ و رقص ثانیه هایی که نمی گذارند شادی را باور کنم و خواب را شیرین ببینم


زمزمه های فکری خسته اما پر جنب و جوش

شب بیداری های روحی خسته اما پاک

نگاه های چشمی شاد ,  اما ... اما مرا چه می شود که می دانم و باور ندارم و فرار را بر قرار ترجیح نــــــــــمی دهم


قاتل رویاهایم را یافتم , او راحتی است

دنیای درونم را هنوز نیافتم پس جهان پیش رویم کوچک است


ظلم و ستم را درک می کنم

نوای دل انگیز زندگی را می شنوم

شادی کودکان را شادی خود می دانم

شعر می خوانم

می رقصم با ساز زندگی

از شبنم صبحگاهی شرابی می نوشم و مست زیبایی فصل ها می شوم


روی خط اعتدال گام بر می دارم اما... , اما نمی دانم دلکم را چه می شود که اینگونه پریشانم می کند 


نمی دانــــــــــــــــــــــــــــــــــــم !!!


------------------------------------------------------------------------------------------


نقاش گم نام فاطمه خانی

خداحافظ جوانی

گاه اندیشیدنم به اینکه عجب بازی عجیبی دارد روزگار مرا ازخواب بیدار میکند


سال های بعد از تولد 17 سالگی ؛

نفرین شده یا نشده کابوس بودند و تمام شدند و حالا من ماندم و پیری زود رسی که فقط خودم میشناسمش و حاضر نیستم ثانیه ای به عقب برگردم حتی اگر خدا بخواهد , آخر می ترسم کابوس تبخال شود و پدیدار شود در انزار !



امان از منی که چون سنگ ِ صبوری بی احساسم !

امان از منی که میدانم و تظاهر به ندانستن می کنم !


امان از تویی که نمی دانی این من چه کسی است

امان از تویی که مرا سراسر غرور می دانی و امان از منی که سراسر فرارم !


امان از روزگار ِ سراسر از  انتظار

امان از روزگار ِ ناسازگار


امان از این دل ِ خسته که خواب ِ ارام ندارد

امان از انتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظار 

پایان 24 سالگی و ورود به 25 سالگی بر من مبارک .