من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

من و خرسی صورتی

در جست و جوی عشق

تمام لحظه های خالی از عشق

تمام لحظه های خالی از عشق که محکومشان می کنیم به :" دوستم بدار " تک تک به سیاهی می رسند

اگر نفرین باز خورد نداشت یا اتفاقی بود که به آسانی رخ می نمود شاید همگی محکوم نفرین می شدیم

خستگی روحی که آن را :" دلم گرفته" می نامیم تنها خواسته اش پناهگاهی است برای آرمیدن

اگر من به تو بگویم بیا و در آغوشم بیارآم با امید آرامش نیا که وجودم را غده های سرطانی تنهایی فراگرفته

اما تو امید داشته باش

امید به اینکه تن رنجورم پناه بی پناهیت شود


شاعر : نقاش گم نام فاطمه خانی

ستایش پروردگار

به نام بزرگ پروردگارم


بزرگ خداوندم, عزیزم , آرامم , جز تو نیست پناهی .

پروردگاری که زن و مرد را زوج آفرید تا مایه ی ارامش یکدیگر باشند؛ گیاهان ,حیوانات و شب و روز را افرید تا در سایه سار الطافش با رفتارشان شکرش را به جای اورند .


شکر خداوند تنها نماز و روزه و عبادت نیست , شکر کردن یعنی عشق ورزیدن به افریده هایش , به همسر , به پدر , مادر و فرزند , و آسمان و زمین .


عشق ورزیدن یعنی خنداندن , ارامش دادن و بزرگوار بودن , و مودب بودن در مقابل این همه دانایی پروردگار .


و بزرگوار بودن یعنی تلاش کردن برای سپاس گذاری در مقابل هر انچه که داری , سلامتی , زیبایی , خانواده , علم و فهم و شعور و استعداد... .


آرامش داشتن تنها با پول فراهم نمی شود , آرامش هدیه ای است که با فهم و شعور می توانی به عزیزانت هدیه دهی و عزیزان تو فقط هم خون هایت نیستند ,چرا که هر چیزی که در این جهان می بینیم عزیزان خداوند هستندو تو عزیز خداوندی پس تمام آفریده ها عزیزان ما هستند , پس اگر توهین کنی در واقع به عزیزانت توهین کرده ای .


کودکی به دنیا می اید , مادر ارام میگیرد , پدر لبخند می زند , شب روز می شود و روز شب و لحظه ها یکی پس از دیگری میگذرند و او بزرگ تر و بزرگتر می شود ؛ و ای کاش بزرگوارتر شود.


پریزاد - قسمت اول- پری نپر پرواز کن

خرسی جان شرمندتم که با خودم قهرم و روزهاست که نخوابیدی


عیفی نداره بافا جان میدونم حالت خراب مرابه 


خوبه لاقل تو اینارو میفهمی عروسکم این اداما که نمی فهمن هی میگن امتحان الهی داریم اماده باش غافل از اینکه خودشون هم دارن امتحان میشن


ای بافا پس این خنده های مستانشون از همینه ؟


اره خرسی جونم کر و کور و لالن ؛ می خوای برات یه داستان از شهر پری ها بگم ؟


اوهوم بگو


" خدا بود و هیچکی نبود

 

اسمون و زمین اورد


خواب و خنده و اه و اشک اورد


پری اورد


زیبایی دادش


غصه تنهایی داد ش


بال برای پریدن دادش


پری باهاش پرواز کرد


اما بال که برای پرواز نبود برای پریدن بود


پری افتاد و بالش شکست


دلش شکست


قلب شیشه اش تیکه هاش پخش و پلا شد


هر کسی یه تیکه از قلبشو برداشت و خواست صاحب همش بشه


پریزادی امد و اهی کشید


افسانه اه امد 


اما به جای پریزاد به پری نگاه کرد


پری قلب نداشت


خسته از پرواز بود


اه هم اه کشید


پری خون گریه کرد


قلبی نداشت 


ارزو کرد دوباره بال در بیاره باهاش بپره


اه رفت


پریزاد رفت


پری موند و بال پریدن


بلند شد که پرواز کنه


اما پرید


جستی گزید


خدا رو دید


بالش ؛ پر شد و پرواز کرد "



نشر این داستانک پیگرد قانونی دارد - نقاش گم نام فاطمه خانی